بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوٓا۟ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلْوَٰلِدَيْنِ إِحْسَٰنًا ۚ

إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ ٱلْكِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوْ كِلَاهُمَا

فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّۢ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًۭا كَرِيمًۭا (اسراء۲۳ )

توحيد و نيكى به پدر و مادر، سرآغاز يك رشته احكام مهم اسلامى .
آيات مورد بحث سرآغازى است براى بيان يك سلسله از احكام اساسى اسلام كه با مساله توحيد و ايمان ، شروع مى شود، توحيدى كه خمير مايه همه فعاليتهاى مثبت و كارهاى نيك و سازنده است و هم از اين طريق پيوندى ميان اين آيات و آيات گذشته كه سخن از سعادتمندان و برنامه سهگانه آنها يعنى ((ايمان )) و ((سعى و تلاش )) و اراده سراى آخرت مى گويد برقرار مى سازد.
و نيز تاكيدى است مجدد بر آنچه قبلا در باره قرآن و دعوت كننده بودنش به صافترين و بهترين راهها، بيان شده .
نخست از توحيد شروع كرده مى گويد: ((با خداوند يگانه (الله ) هيچ معبودى قرار مده )) (لا تجعل مع الله الها آخر).
نمى گويد معبود ديگرى را با خدا پرستش مكن ، بلكه مى گويد ((قرار مده )) تا معنى وسيعترى داشته باشد، يعنى نه در عقيده ، نه در عمل ، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود ديگرى را در كنار ((الله )) قرار مده .
سپس به بيان نتيجه مرگبار شرك پرداخته مى گويد: ((اگر شريكى براى او قائل شوى با مذمت و خذلان فرو خواهى نشست )) (فتقعد مذموما مخذولا).
انتخاب كلمه ((قعود)) (نشستن در اينجا اشاره به ضعف و ناتوانى است ، زيرا در ادبيات عرب ، اين كلمه كنايه از ضعف است همانگونه كه گفته مى شود قعد به الضعف عن القتال : ((ناتوانى سبب شد كه او از پيكار با دشمن بنشيند)).
از جمله بالا استفاده مى شود كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مى گذارد:
1 - شرك مايه ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلت است در حالى كه توحيد عامل قيام و حركت و سرفرازى است .
2 - شرك ، مايه مذمت و نكوهش است ، چرا كه يك خط روشن انحرافى است در برابر منطق عقل و كفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار، و آنكس كه تن به چنين انحرافى دهد درخور مذمت است .
3 - شرك سبب مى شود كه خداوند مشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد و دست از حمايتش بردارد، و از آنجا كه معبودهاى ساختگى نيز قادر بر حمايت كسى نيستند و خدا هم حمايتش را از چنين كسان برداشته آنها ((مخذول )) يعنى بدون يار و ياور خواهند شد.
در آيات ديگر قرآن نيز همين معنى به شكل ديگرى مجسم شده است ، چنانكه در سوره عنكبوت آيه 41 مى خوانيم : ((آنها كه غير خدا را معبود خويش انتخاب مى كنند همانند عنكبوتند كه آن خانه سست و بى اساس را تكيه گاه خود قرار داده و سستترين خانه ها خانه عنكبوت است )) (مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ).
بعد از اصل توحيد به يكى از اساسيترين تعليمات انسانى انبياء ضمن تاكيد مجدد بر توحيد اشاره كرده مى گويد: ((پروردگارت فرمان داده كه تنها او را بپرستيد و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد)) (و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا).
((قضاء)) مفهوم مؤ كدترى از ((امر)) دارد، و امر و فرمان قطعى و محكم
را مى رساند و اين نخستين تاكيد در اين مساله است .
قرار دادن توحيد يعنى اساسيترين اصل اسلامى در كنار نيكى به پدر و مادر تاكيد ديگرى است بر اهميت اين دستور اسلامى .
مطلق بودن احسان كه هر گونه نيكى را در بر مى گيرد و همچنين ، ((والدين )) كه مسلمان و كافر را شامل مى شود، سومين و چهارمين تاكيد در اين جمله است .
نكره بودن احسان ( احسانا) كه در اين گونه موارد براى بيان عظمت مى آيد پنجمين تاكيد محسوب مى گردد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه فرمان ، معمولا روى يك امر اثباتى مى رود در حالى كه در اينجا روى نفى رفته است (پروردگارت فرمان داده كه نپرستيد جز او را).
اين ممكن است به خاطر آن باشد كه از جمله ((قضى )) فهميده مى شود كه جمله ديگرى در شكل اثباتى در تقدير است و در معنى چنين مى باشد: پروردگارت فرمان موكد داده كه او را بپرستيد و غير او را نپرستيد.
و يا اينكه مجموع جمله ((نفى و اثبات )) (الا تعبدوا الا اياه ) در حكم يك جمله اثباتى است ، اثبات عبادت انحصارى پروردگار سپس به بيان يكى از مصداقهاى روشن نيكى به پدر و مادر پرداخته مى گويد:
((هر گاه يكى از آن دو، يا هر دو آنها، نزد تو به سن پيرى و شكستگى برسند (آنچنان كه نيازمند به مراقبت دائمى تو باشند) از هر گونه محبت در مورد
آنها دريغ مدار، و كمترين اهانتى به آنان مكن ، حتى سبكترين تعبير نامودبانه يعنى ((اف )) به آنها مگو)) (اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف ).
((و بر سر آنها فرياد مزن )) (و لا تنهرهما).
بلكه ((با گفتار سنجيده و لطيف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو)) (و قل لهما قولا كريما).
و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما، ((و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر)) (و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة ).
((و بگو بار پروردگارا! آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همانگونه كه در كودكى مرا تربيت كرده اند)) (و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا).
دقت فوق العاده در احترام به پدر و مادر
در حقيقت در دو آيه اى كه گذشت ، قسمتى از ريزه كاريهاى برخورد مودبانه و فوق العاده احترام آميز فرزندان را نسبت به پدران و مادران بازگو مى كند:
1 - از يكسو انگشت روى حالات پيرى آنها كه در آن موقع از هميشه نيازمندتر به حمايت و محبت و احترامند گذارده ، مى گويد: كمترين سخن اهانت آميز را به آنها مگو!.
آنها ممكن است بر اثر كهولت به جائى برسند كه نتوانند بدون كمك ديگرى حركت كنند، و از جا برخيزند و حتى ممكن است قادر به دفع آلودگى از
خود نباشند، در اين موقع آزمايش بزرگ فرزندان شروع مى شود.
آيا وجود چنين پدر و مادرى را مايه رحمت مى دانند، و يا بلا و مصيبت و عذاب .
آيا صبر و حوصله كافى براى نگهدارى احترام آميز از چنين پدر و مادرى را دارند و يا هر زمان با نيش زبان ، با كلمات سبك و اهانت آميز و حتى گاه با تقاضاى مرگ او از خدا قلبش را مى فشارند و آزار مى دهند؟.
2 - از سوى ديگر قرآن مى گويد: در اين هنگام به آنها اف مگو، يعنى اظهار ناراحتى و ابراز تنفر مكن ، و باز اضافه مى كند با صداى بلند و اهانت آميز و داد و فرياد با آنها سخن مگو، و باز تاكيد مى كند كه با قول كريم و گفتار بزرگوارانه با آنها سخن بگو كه همه آنها نهايت ادب در سخن را مى رساند كه زبان كليد قلب است .
3 - از سوى ديگر دستور به تواضع و فروتنى مى دهد، تواضعى كه نشان دهنده محبت و علاقه باشد و نه چيز ديگر.
4 - سرانجام مى گويد: حتى موقعى كه رو به سوى درگاه خدا مى آورى پدر و مادر را (چه در حيات و چه در ممات ) فراموش ‍ مكن و تقاضاى رحمت پروردگار براى آنها بنما.
مخصوصا اين تقاضايت را با اين دليل همراه ساز و بگو ((خداوندا همانگونه كه آنها در كودكى مرا تربيت كردند تو مشمول رحمتشان فرما))؟
نكته مهمى كه از اين تعبير علاوه بر آنچه گفته شد استفاده مى شود اين است كه اگر پدر و مادر آنچنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهائى قادر بر حركت و دفع آلودگيها از خود نباشند، فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هر گونه حمايت و محبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.
و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى
كه بر فرزند لازم است ممكن است لغزشهائى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود در آخرين آيه مورد بحث مى گويد : ((پروردگار شما به آنچه در دل و جان شما است از شما آگاهتر است )) (ربكم اعلم بما فى نفوسكم )
چرا كه علم او در همه زمينه ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هر گونه اشتباه است در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست .
بنابراين اگر بدون قصد طغيان و سركشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمينه احترام و نيكى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پشيمان شديد و در مقام جبران برآئيد مسلما مشمول عفو خدا خواهيد شد: ((اگر شما صالح باشيد و توبه كار خداوند توبه كاران را مى آمرزد)) (ان تكونوا صالحين فانه كان للاوابين غفورا).
((اواب )) از ماده ((اوب )) (بر وزن قوم ) بازگشت توام با اراده مى گويند، در حالى كه رجوع هم به بازگشت با اراده گفته مى شود و هم بى اراده ، به همين دليل به ((توبه )) ((اوبه )) گفته مى شود، چون حقيقت توبه بازگشت توام با اراده به سوى خداست .
و از آنجا كه ((اواب )) صيغه مبالغه است به كسى گفته مى شود كه هر لحظه از او خطائى سر زند به سوى پروردگار باز مى گردد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه ذكر صيغه مبالغه اشاره به تعدد عوامل بازگشت و رجوع به خدا باشد، زيرا ايمان به پروردگار از يكسو، توجه به دادگاه عالم قيامت از سوى ديگر، وجدان بيدار از سوى سوم ، و توجه به عواقب و آثار گناه از سوى چهارم دست به دست هم مى دهند و انسان را موكدا از مسير انحرافى به سوى خدا مى برند.
1 - احترام پدر و مادر در منطق اسلام
گر چه عواطف انسانى و مساله حقشناسى به تنهائى براى رعايت احترام در برابر والدين كافى است ، ولى از آنجا كه اسلام حتى در مسائلى كه هم عقل در آن استقلال كامل دارد، و هم عاطفه آن را به وضوح در مى يابد، سكوت روا نمى دارد، بلكه به عنوان تاكيد در اين گونه موارد هم دستورات لازم را صادر مى كند در مورد احترام والدين آنقدر تاكيد كرده است كه در كمتر مساله اى ديده مى شود.
به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى كنيم :
الف در چهار سوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مساله توحيد قرار گرفته اين همرديف بودن دو مساله بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است .
در سوره بقره آيه 83 مى خوانيم : لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا:
و در سوره نساء آيه 36 و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا.
و در سوره انعام آيه 151 مى فرمايد: الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا.
و در آيات مورد بحث نيز اين دو را قرين با هم ديديم و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا.
ب - اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات صريحا توصيه مى كنند كه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است . در سوره لقمان آيه 15 مى خوانيم : و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا: ((اگر آنها به تو اصرار كنند كه مشرك شوى اطاعتشان مكن ، ولى در زندگى دنيا به نيكى با آنها معاشرت نما))!
ج - شكرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده چنانكه مى خوانيم : ان اشكر لى و لوالديك (سوره لقمان آيه 14) با اينكه نعمت خدا بيش از آن اندازه است كه قابل احصا و شماره باشد، و اين دليل بر عمق و وسعت حقوق پدران و مادران مى باشد.
د - قرآن حتى كمترين بى احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است . در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: لو علم الله شيئا هو ادنى من اف لنهى عنه ، و هو من ادنى العقوق ، و من العقوق ان ينظر الرجل الى والديه فيحد النظر اليها:
((اگر چيزى كمتر از ((اف )) وجود داشت خدا از آن نهى مى كرد (اف همانطور كه گفتيم كمترين اظهار ناراحتى است ) و اين حداقل مخالفت و بى احترامى نسبت به پدر و مادر است ، و از اين جمله نظر تند و غضب آلود به پدر و مادر كردن مى باشد)).
ه - با اينكه جهاد يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است ، مادام كه جنبه وجوب عينى پيدا نكند يعنى داوطلب به قدر كافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است ، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جايز نيست .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه مردى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد من جوان بانشاط و ورزيده اى هستم و جهاد را دوست دارم ولى مادرى دارم كه از اين موضوع ناراحت مى شود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ارجع فكن مع والدتك فو الذى بعثنى بالحق لانسها بك ليلة خير من جهاد فى سبيل الله سنة : ((برگرد و با مادر خويش ‍ باش ، قسم به آن خدائى كه مرا به حق مبعوث ساخته است يك شب مادر با تو ماءنوس گردد از يك سال جهاد در راه خدا بهتر
است ))!
ولى البته هنگامى كه جهاد، جنبه وجوب عينى پيدا كند و كشور اسلامى در خطر قرار گيرد و حضور همگان لازم شود، هيچ عذرى پذيرفته نيست ، حتى نئى پدر و مادر.
در مورد ساير واجبات كفائى و همچنين مستحبات ، مساله همانگونه است كه در مورد جهاد گفته شد.
و - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اياكم و عقوق الوالدين فان ريح الجنة توجد من مسيرة الف عام و لا يجدها عاق : ((بترسيد از اينكه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شويد، زيرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد، ولى هيچگاه به كسانى كه در مورد خشم پدر و مادر هستند نخواهد رسيد)).
اين تعبير اشاره لطيفى به اين موضوع است كه چنين اشخاص نه تنها در بهشت گام نمى گذارند بلكه در فاصله بسيار زيادى از آن قرار دارند، و حتى نمى توانند به آن نزديك شوند.
سيد قطب در تفسير فى ظلال حديثى به اين مضمون از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل مى كند كه مردى مشغول طواف بود و مادرش را بر دوش گرفته طواف مى داد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در همان حال مشاهده كرد عرض كرد آيا حق مادرم را با اين كار انجام دادم ، فرمود: نه حتى جبران يكى از ناله هاى او را (به هنگام وضع حمل ) نمى كند!
و اگر بخواهيم عنان قلم را در اينجا رها كنيم سخن بسيار به درازا مى كشد و از شكل تفسير خارج مى شويم ، اما با صراحت بايد گفت هر قدر در اين زمينه گفته شود باز هم كم است چرا كه آنها حق حيات بر انسان دارند.
در پايان اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه گاه مى شود پدر و مادر پيشنهادهاى غير منطقى و يا خلاف شرع به انسان مى كنند، بديهى است اطاعت آنها در هيچيك از اين موارد لازم نيست ، ولى با اين حال بايد با برخورد منطقى و انجام وظيفه امر به معروف در بهترين صورتش با اين گونه پيشنهادها برخورد كرد
سخن خود را در اين زمينه با حديثى از امام كاظم (عليه السلام ) پايان مى دهيم : امام (عليه السلام ) مى گويد كسى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و از حق پدر و فرزند سؤ ال كرد فرمود: لا يسميه باسمه ، و لا يمشى بين يديه ، و لا يجلس قبله ، و لا يستسب له : ((بايد او را با نام صدا نزند (بلكه بگويد پدرم !) و جلوتر از او راه نرود، و قبل از او ننشيند، و كارى نكند كه مردم به پدرش ‍ بدگوئى كند)) (نگويند خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى !).
2 - تحقيقى پيرامون معنى ((قضاء))
((قضى )) از ماده ((قضاء)) در اصل به معنى جدا ساختن چيزى است يا با عمل و يا با سخن ، و بعضى گفته اند در اصل به معنى پايان دادن به چيزى است ، و هر دو معنى در واقع قريب الافق مى باشند.
و از آنجا كه پايان دادن و جدا ساختن معنى وسيعى دارد، اين كلمه در مفاهيم مختلفى به كار رفته است .
((قرطبى )) در تفسيرش شش معنى براى آن ذكر كرده :
((قضاء)) به معنى ((امر)) و فرمان مانند و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه ((پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد)).
- ((قضاء)) به معنى ((خلق )) مانند فقضاهن سبع سماوات فى يومين : ((خداوند جهان را به صورت هفت آسمان ، در دو دوران آفريد)) (سوره فصلت آيه 12).
- ((قضاء)) به معنى ((حكم )) و داورى مانند فاقض ما انت قاض : ((هر داورى مى خواهى بكن )) (سوره طه آيه 72).
- ((قضاء)) به معنى فراغت از چيزى مانند قضى الامر الذى فيه تستفتيان : ((كارى را كه درباره آن نظر خواهى مى كرديد پايان يافت )) (سوره يوسف آيه 41).
- ((قضاء)) به معنى ((اراده مانند اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ((هنگامى كه كارى را اراده كند به آن مى گويد موجود باش ، آن هم موجود مى شود)) (سوره آل عمران آيه 47).
- و ((قضاء)) به معنى ((عهد)) مانند اذ قضينا الى موسى الامر: ((هنگامى كه از موسى پيمان و عهد گرفتيم )) (سوره قصص آيه 44).
((ابوالفتوح رازى )) بر اين معانى اضافه مى كند.
((قضاء)) به معنى ((اخبار و اعلام )) مانند و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب : ((ما به بنى اسرائيل در تورات اعلام نموديم )).
و بر اين اضافه مى توان كرد:
((قضاء)) به معنى ((مرگ )) مانند فوكزه موسى فقضى عليه : ((موسى ضربه اى بر او زد و او جان داد)) (سوره قصاص آيه 15).
حتى بعضى از مفسران معانى ((قضاء)) را بالغ بر سيزده معنى در قرآن مجيد دانسته اند.
ولى اينها را نمى توان معانى متعددى براى كلمه ((قضاء)) دانست ، زيرا همه آنها جامعى دارند كه در آن جمعند، و در حقيقت غالب معانى كه در بالا ذكر
شد از قبيل ((اشتباه مصداق به مفهوم )) است ، چه اينكه هر يك از اينها مصداقى است براى آن معنى كلى و جامع يعنى ((پايان دادن و جدا ساختن )).
فى المثل شخص قاضى با حكم خود به دعوا خاتمه مى دهد، آفريدگار با آفرينش خود به خلقت چيزى پايان مى دهد، خبر دهنده با اخبارش به بيان چيزى پايان مى دهد، تعهد كننده و فرمان دهنده با تعهد و فرمانشان مساله اى را خاتمه يافته تلقى مى كنند به گونه اى كه بازگشت در آن ممكن نيست .
ولى نمى توان انكار كرد كه در بعضى از اين مصداقها آنقدر اين لفظ به كار رفته است كه به صورت معنى جديدى درآمده است از جمله قضاء به معنى داورى و به معنى امر و فرمان است .
3 - تحقيقى پيرامون معنى ((اُف ))
((راغب )) در كتاب مفردات مى گويد: ((اُف در اصل به معنى هر چيز كثيف و آلوده است ، و به عنوان توهين نيز گفته مى شود، اين كلمه تنها معنى اسمى ندارد، بلكه فعل از او نيز ساخته مى شود، مثلا مى گويند: اففت بكذا يعنى من فلان چيز را آلوده شمردم ، و از آن اظهار نفرت كردم )).
بعضى از مفسران مانند ((قرطبى )) در تفسير و ((طبرسى )) در ((مجمع البيان )) گفته اند: ((اُف )) و ((تُف )) در اصل به معنى چركى است كه زير ناخن جمع مى شود، هم آلوده است و هم ناچيز، حتى بعضى ميان ((اُف )) و ((تُف )) تفاوت گذاشته اند، اولى را چرك گوشت و دومى را چرك ناخن دانسته اند، سپس مفهوم آن توسعه يافته و به هر چيزى كه مايه ناراحتى است گفته شده .
معانى ديگر نيز براى اف گفته اند، از جمله چيز كم ، ناراحتى و ملامت بوى بد.
بعضى ديگر گفته اند اصل اين كلمه از اينجا گرفته شده است كه هر گاه
خاك يا خاكستر مختصرى روى بدن يا لباس انسان مى ريزد، انسان با فوت كردن آنرا از خود دور مى كند، صدائى كه از دهان انسان در اين موقع بيرون مى آيد چيزى است شبيه ((اوف )) يا ((اُف )) و بعدا در معنى اظهار ناراحتى و تنفر مخصوصا از چيزهاى كوچك به كار رفته است .
از جمع بندى آنچه در بالا ذكر شد و قرائن ديگر چنين استفاده مى شود كه اين كلمه در اصل ((اسم صوت )) بوده است ، (صدائى كه انسان به هنگام اظهار نفرت يا ابراز تاءلم و درد جزئى و يا فوت كردن چيز آلوده اى از دهانش خارج مى شود).
سپس اين ((اسم صوت )) به صورت كلمه اى در آمده و حتى افعالى از آن مشتق شده است ، و در ناراحتيهاى جزئى و يا اظهار تنفر به خاطر مسائل كوچكى ، به كار رفته ، معانى مختلفى كه در بالا ذكر شد به نظر مى رسد از مصداقهاى همين معنى جامع و كلى بوده باشد.
به هر حال ، آيه فوق مى خواهد در يك عبارت كوتاه و در نهايت فصاحت و بلاغت اين معنى را برساند كه احترام پدر و مادر چندان زياد است كه حتى نبايد در برابر آنها كمترين سخنى كه دليل بر ناراحتى از آنها و يا بى ميلى و تنفر بوده باشد بر زبان جارى ساخت ،

وَٱخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِى صَغِيرًۭا (۲۴اسراء) و بالهای تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان‌گونه که آنها مرا در کوچکی تربیت کردند، مشمول رحمتشان قرار ده!»


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

قُلْ تَعَالَوْا۟ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ۖ

أَلَّا تُشْرِكُوا۟ بِهِۦ شَيْـًۭٔا ۖ وَبِٱلْوَٰلِدَيْنِ إِحْسَٰنًۭا ۖ

وَلَا تَقْتُلُوٓا۟ أَوْلَٰدَكُم مِّنْ إِمْلَٰقٍۢ ۖ

نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ ۖ

وَلَا تَقْرَبُوا۟ ٱلْفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ ۖ

وَلَا تَقْتُلُوا۟ ٱلنَّفْسَ ٱلَّتِى حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلْحَقِّ ۚ

ذَٰلِكُمْ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (انعام۱۵۱ )

فرمانهاى دهگانه !
پس از نفى احكام ساختگى مشركان كه در آيات قبل ،

گذشت ، اين سه آيه اشاره به اصول محرمات در اسلام كرده و گناهان كبيره رديف اول را ضمن بيان كوتاه و پر مغز و جالبى در ده قسمت بيان مى كند، و از آنها دعوت مى نمايد كه بيايند و حرامهاى واقعى الهى را بشنوند و تحريمهاى دروغين را كنار بگذارند. نخست مى گويد به آنها بگو بيائيد تا آنچه را خدا بر شما تحريم كرده است بخوانم و برشمرم

(قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ):
1 - اينكه هيچ چيز را شريك و همتاى خدا قرار ندهيد

(الا تشركوا به شيئا).
2 - نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد

(و بالوالدين احسانا).
3 - فرزندان خود را به خاطر تنگدستى و فقر نكشيد

(و لا تقتلوا اولادكم من املاق ).
زيرا روزى شما و آنها همه به دست ما است و ما همه را روزى مى دهيم (نحن نرزقكم و اياهم ).


4 - به اعمال زشت و قبيح نزديك نشويد، خواه آشكار باشد خواه پنهان
يعنى نه تنها انجام ندهيد بلكه به آن هم نزديك نشويد (و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ).


5 - دست به خون بيگناهان نيالائيد و نفوسى را كه خداوند محترم شمرده و ريختن خون آنها مجاز نيست به قتل نرسانيد مگر اينكه طبق قانون الهى اجازه قتل آنها داده شده باشد (مثل اينكه قاتل باشند)

(و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ).


به دنبال اين پنج قسمت براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه كرده ، تا دريابيد و از ارتكاب آنها خوددارى نمائيد (ذلكم وصاكم به لعلكم تعقلون ).


6 - هيچگاه جز به قصد اصلاح نزديك مال يتيمان نشويد، تا هنگامى كه به حد بلوغ برسند (و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده ).


7 - كم ى نكنيد و حق پيمانه و وزن را با عدالت ادا كنيد، (و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط).


و از آنجا كه هر قدر انسان دقت در پيمانه و وزن كند باز ممكن است ، مختصر كم و زيادى صورت گيرد كه سنجش آن با پيمانه ها و ترازوهاى معمولى امكان پذير نيست ، به دنبال اين جمله اضافه مى كند هيچكس ‍ را جز به اندازه توانائى تكليف نمى كنيم (لا نكلف نفسا الا وسعها).


8 - به هنگام داورى يا شهادت و يا در هر مورد ديگر سخنى مى گوئيد عدالت را رعايت كنيد و از مسير حق منحرف نشويد، هر چند در مورد خويشاوندان شما باشد و داورى و شهادت به حق به زيان آنها تمام گردد (و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى ).


9 - به عهد الهى وفا كنيد و آنرا نشكنيد (و بعهد الله اوفوا).
در اينكه منظور از عهد الهى در اين آيه چيست ، مفسران احتمالاتى داده اند، ولى مفهوم آيه ، همه پيمانهاى الهى را اعم از پيمانهاى ((تكوينى )) و ((تشريعى )) و تكاليف الهى و هر گونه عهد و نذر و قسم را شامل مى شود.
و باز براى تاكيد در پايان اين چهار قسمت ، مى فرمايد: ((اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه مى كند، تا متذكر شويد)) (ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون ).


10 - ((اين راه مستقيم من ، راه توحيد، راه حق و عدالت ، راه پاكى و تقوا است از آن پيروى كنيد و هرگز در راههاى انحرافى و پراكنده گام ننهيد كه شما را از راه خدا منحرف و پراكنده مى كند و تخم نفاق و اختلاف را در ميان شما مى پاشد

(و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل

فتفرق بكم عن سبيله ).

و در پايان همه اينها براى سومين بار تاكيد مى كند كه اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه مى كند تا پرهيزگار شويد (ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:


1 - شروع از توحيد و پايان به نفى اختلاف
قابل ملاحظه اينكه در اين دستورات دهگانه ، نخست از تحريم شرك شروع شده است كه در واقع سرچشمه اصلى همه مفاسد اجتماعى و محرمات الهى است ، و در پايان نيز به نفى اختلاف
كه يكنوع شرك عملى محسوب ميشود، پايان يافته است .
اين موضوع اهميت مساله توحيد را در همه اصول و فروع اسلامى روشن ميسازد كه توحيد تنها يك اصل دينى نيست بلكه روح تمام تعليمات اسلام ميباشد،


2 - تاءكيدهاى پى در پى
در پايان هر يك از اين آيات سه گانه به عنوان تاكيد جمله ذلكم وصاكم به ، (اين چيزى است كه خداوند شما را به آن توصيه ميكند) آمده است ، با اين تفاوت كه در آيه اول با جمله لعلكم تعقلون و در آيه دوم با جمله لعلكم تذكرون و در جمله سوم با جمله لعلكم تتقون ختم شده است .
و اين تعبيرات مختلف و حساب شده گويا اشاره به اين نكته است كه نخستين مرحله به هنگام دريافت يك حكم ، ((تعقل )) و درك آن است ، مرحله بعد، مرحله يادآورى و ((تذكر)) و جذب آن مى باشد و مرحله سوم كه مرحله نهائى است ، مرحله عمل و پياده كردن و ((تقوا)) و پرهيزگارى است .
درست است كه هر كدام از اين جمله هاى سه گانه بعد از ذكر چند قسمت از ده فرمان فوق آمده است ولى روشن است كه اين مراحل سه گانه اختصاص به احكام معينى ندارد، زيرا هر حكمى تعقل و تذكر و تقوا و عمل لازم دارد، بلكه در حقيقت رعايت جنبه هاى فصاحت و بلاغت ايجاب كرده كه اين تاكيدات در ميان آن احكام ده گانه پخش ‍ گردد.


3 - فرمانهاى جاويدان
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه اين فرمانهاى دهگانه اختصاصى به آئين اسلام ندارد بلكه در همه اديان بوده است ، اگر چه در اسلام به صورت گسترده ترى مورد بحث قرار گرفته است ، و در حقيقت همه آنها از فرمانهائى است كه عقل و منطق به روشنى ، آنها را درك مى كند، و به اصطلاح
از ((مستقلات عقليه )) است و لذا در قرآن مجيد در آئين انبياى ديگر نيز اين احكام كم و بيش ديده مى شود.


4 - اهميت نيكى به پدر و مادر
ذكر نيكى به پدر و مادر، بلافاصله بعد از مبارزه با شرك ، و قبل از دستورهاى مهمى همانند تحريم قتل نفس ، و اجراى اصول عدالت ، دليل بر اهميت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورهاى اسلامى است .
اين موضوع وقتى روشنتر مى شود كه توجه كنيم به جاى تحريم آزار پدر و مادر كه هماهنگ با ساير تحريمهاى اين آيه است ، موضوع احسان و نيكى كردن ، ذكر شده است يعنى نه تنها ايجاد ناراحتى براى آنها حرام است بلكه علاوه بر آن ، احسان و نيكى در مورد آنان نيز لازم و ضرورى است .
و جالبتر اينكه كلمه ((احسان )) را به وسيله ((ب)) متعدى ساخته و فرموده است ((بالوالدين احسانا))، و ميدانيم احسان گاهى با ((الى )) و گاهى با ((ب )) ذكر مى شود، در صورتى كه با الى ذكر شود، مفهوم آن نيكى كردن است هر چند بطور غير مستقيم و بالواسطه باشد، اما هنگامى كه با ((ب )) ذكر مى شود معنى آن نيكى كردن بطور مستقيم و بدون واسطه است ، بنابراين آيه تاكيد مى كند كه موضوع نيكى به پدر و مادر را بايد آنقدر اهميت داد كه شخصا و بدون واسطه به آن اقدام نمود.


5 - قتل فرزندان به خاطر گرسنگى
از اين آيات بر مى آيد كه عربهاى دوران جاهلى نه تنها دختران خويش را به خاطر تعصبهاى غلط زنده به گور
مى كردند بلكه پسران را كه سرمايه بزرگى در جامعه آن روز محسوب مى شد، نيز از ترس فقر و تنگدستى به قتل مى رسانيدند خداوند در اين آيه آنها را به خوان گسترده نعمت پروردگار كه ضعيفترين موجودات نيز از آن روزى مى برند توجه داده و از اين كار باز مى دارد.
با نهايت تاسف اين عمل جاهلى در عصر و زمان ما در شكل ديگرى تكرار مى شود، و به عنوان كمبود احتمالى مواد غذائى روى زمين ، كودكان بى گناه در عالم جنينى از طريق كورتاژ به قتل مى رسند.
گر چه امروز براى سقط جنين دلائل بى اساس ديگرى نيز ذكر مى كنند، ولى مساله فقر و كمبود مواد غذائى يكى از دلائل عمده آن است .
اينها و مسائل ديگرى شبيه به آن ، نشان مى دهد كه عصر جاهليت در زمان ما به شكل ديگرى تكرار مى شود و ((جاهليت قرن بيستم )) حتى در جهانى وحشتناكتر و گسترده تر از جاهليت قبل از اسلام است .


6 - منظور از فواحش چيست ؟
((فواحش )) جمع (( ))

به معنى گناهانى است كه فوق العاده زشت و تنفرآميز است ، بنابراين پيمان شكنى و كم ى و شرك و مانند اينها اگر چه از گناهان كبيره مى باشند، ولى ذكر آنها در مقابل فواحش به خاطر همان تفاوت مفهوم است .


7 - نزديك اين گناهان نشويد
در آيات فوق ، در دو مورد تعبير به لا تقربوا (نزديك نشويد) شده است ، اين موضوع در مورد بعضى از گناهان ديگر نيز در قرآن تكرار شده است ، به نظر مى رسد كه اين تعبير در مورد گناهانى است كه ((وسوسه انگيز))
است مانند

(( و فحشاء))

و ((اموال بى دفاع يتيمان ))

و امثال اينها،

لذا به مردم اخطار مى كند كه به آنها نزديك نشوند تا تحت تاثير وسوسه هاى شديدشان قرار نگيرند.


8 - گناهان آشكار و پنهان
شك نيست كه جمله ((ما ظهر منها و ما بطن )) هر گونه گناه زشت آشكار و پنهانى را شامل مى شود، ولى در بعضى از احاديث از امام باقر (ع ) نقل شده كه فرمود: ما ظهر هو ال و ما بطن هو المحالة : ((منظور از گناه آشكار، و منظور از گناه پنهان ، گرفتن معشوقه هاى نامشروع پنهانى و مخفيانه است )) اما روشن است كه ذكر اين مواد به عنوان بيان يك مصداق روشن است ، نه اينكه منحصر به همين مورد بوده باشد.


9 - ده فرمان يهود
در تورات در فصل 20 سفر خروج احكام دهگانه اى ديده ميشود كه به عنوان ده فرمان در ميان يهود معروف شده است كه از جمله دوم شروع مى شود و به هفدهم از آن فصل ، پايان مى يابد.
با مقايسه ميان آن ده فرمان و آنچه در آيات فوق مى خوانيم روشن مى شود كه فاصله فوق العاده زيادى ميان اين دو برنامه است ، البته نمى توان اطمينان يافت كه تورات كنونى در اين قسمت مانند بسيارى از قسمتهاى ديگر دستخوش تحريف نشده باشد، ولى آنچه مسلم است ده فرمان موجود در تورات اگر چه مشتمل بر مسائل لازمى است اما از نظر وسعت و ابعاد اخلاقى و اجتماعى و عقيده اى در سطحى بسيار پائينتر از مفاد آيات فوق است .


10 - چگونه اين چند آيه چهره مدينه را تغيير داد ؟!
در بحارالانوار و همچنين در كتاب اعلام الورى داستان جالبى ديده مى شود كه از تاثير فوق العاده آيات فوق در نفوس شنوندگان حكايت مى كند و ما اين
جريان را طبق نقل بحار الانوار از على بن ابراهيم به طور خلاصه ذيلا مى آوريم :
((اسعد بن زراره )) و ((ذكوان بن عبد قيس )) كه از طايفه ((خزرج )) بودند، به مكه آمدند در حالى كه ميان طايفه ((اوس )) و ((خزرج )) جنگ طولانى بود و مدتها شب و روز سلاح بر زمين نمى گذاشتند، و آخرين جنگ آنها روز ((بعاث )) بود كه در آن جنگ طايفه اوس بر خزرج پيشى گرفت ، به همين جهت اسعد و ذكوان به مكه آمدند تا از مردم مكه پيمانى بر ضد طايفه اوس بگيرند، هنگامى كه به خانه ((عتبة بن ربيعه )) وارد شدند و جريان را براى او گفتند در پاسخ گفت :
شهر ما از شهر شما دور است ، مخصوصا گرفتارى تازه اى پيدا كرده ايم كه ما را سخت به خود مشغول داشته ، ((اسعد)) پرسيد چه گرفتارى ؟ شما كه در حرم امن زندگى داريد.
((عتبه )) گفت : مردى در ميان ما ظهور كرده كه مى گويد: فرستاده خدا هستم ! عقل ما را ناچيز مى شمرد و به خدايان ما بد مى گويد، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراكنده نموده است !
((اسعد)) پرسيد اين مرد چه نسبتى به شما دارد؟ گفت : فرزند عبدالله بن عبدالمطلب و اتفاقا از خانواده هاى شريف ما است .
((اسعد)) و ((ذكوان )) در فكر فرو رفتند و به خاطرشان آمد كه از يهود مدينه مى شنيدند به همين زودى پيامبرى در مكه ظهور خواهد كرد، و به مدينه هجرت خواهد نمود.
((اسعد)) پيش خود گفت : نكند اين همان كسى باشد كه يهود از او خبر مى دادند.
سپس پرسيد او كجاست ؟
((عتبه )) گفت در حجر اسماعيل كنار خانه خدا هم اكنون نشسته است
آنها در دره اى از كوه محاصره هستند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب آزادى مى يابند، و وارد جمعيت مى شوند ولى من به تو توصيه مى كنم به سخنان او گوش مده و يك كلمه با او حرف مزن كه او ساحر غريبى است .
- و اين در ايامى بود كه مسلمانان در شعب ابى طالب محاصره بودند.
اسعد رو به عتبه كرد و گفت پس چه كنم ؟ محرم شده ام و بر من لازم است كه طواف خانه كعبه كنم ، تو به من مى گوئى به او نزديك نشوم ؟!
((عتبه )) گفت : مقدارى پنبه در گوشهاى خود قرار بده تا سخنان او را نشنوى ! اسعد وارد مسجدالحرام شد، در حالى كه هر دو گوش خود را با پنبه سخت بسته بود، و مشغول طواف خانه كعبه شد در حالى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمعى از بنى هاشم در حجر اسماعيل در كنار خانه كعبه نشسته بودند.
او نگاهى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرد و به سرعت گذشت ، در دور دوم طواف با خود گفت : هيچكس احمقتر از من نيست !، آيا مى شود يك چنين داستان مهمى در مكه بر سر زبانها باشد و من از آن خبرى نگيرم و قوم خود را در جريان نگذارم ؟!، به دنبال اين فكر، دست كرد پنبه ها را از گوش بيرون آورد و به دور افكند و در جلو پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار گرفت و پرسيد به چه چيز ما را دعوت مى كنى ؟
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: به شهادت به يگانگى خدا و اينكه من فرستاده اويم و شما را به اين كارها دعوت مى كنم و سپس ‍ آيات سه گانه ، فوق كه مشتمل بر دستورات دهگانه بود تلاوت كرد.
هنگامى كه اسعد اين سخنان پرمعنى و روح پرور را كه با نهاد و جانش ‍ آشنا بود شنيد، به كلى منقلب شد و فرياد زد اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله .
اى رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد، من اهل يثربم ، از طايفه خزرجم ، ارتباط ما با برادرانمان از طايفه اوس بر اثر جنگهاى طولانى گسسته ، شايد خداوند
به كمك تو اين پيوند گسسته را برقرار سازد.
اى پيامبر! ما وصف ترا از طايفه يهود شنيده بوديم و همواره ما را از ظهور تو بشارت مى دادند و ما اميدواريم كه شهر ما هجرتگاه تو گردد، زيرا يهود از كتب آسمانى خود چنين به ما خبر دادند، شكر مى كنم كه خدا مرا به سوى تو فرستاد، به خدا سوگند جز براى بستن پيمان جنگى بر ضد دشمنان به مكه نيامده بودم ، ولى خداوند مرا به پيروزى بزرگترى نائل كرد.
سپس رفيق او ((ذكوان )) نيز مسلمان شد و هر دو از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا كردند مبلغى همراه آنها به مدينه بفرستد تا به مردم تعليم قرآن دهد و به اسلام دعوت نمايد و آتش جنگها خاموش ‍ گردد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ((مصعب بن عمير)) را همراه آنها به مدينه فرستاد و از آن زمان پايه هاى اسلام در مدينه گذاشته شد و چهره مدينه دگرگون گشت .


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ كُونُوا۟ قَوَّٰمِينَ

بِٱلْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمْ

أَوِ ٱلْوَٰلِدَيْنِ وَٱلْأَقْرَبِينَ ۚ

إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًۭا فَٱللَّهُ أَوْلَىٰ بِهِمَا ۖ

فَلَا تَتَّبِعُوا۟ ٱلْهَوَىٰٓ أَن تَعْدِلُوا۟ ۚ وَإِن تَلْوُۥٓا۟ أَوْ تُعْرِضُوا۟ فَإِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًۭا (نساء۱۳۵ )

عدالت اجتماعى
به تناسب دستورهائى كه در آيات گذشته درباره اجراى عدالت در خصوص مورد يتيمان ، و همسران داده شده ، در اين آيه يك اصل اساسى و يك قانون كلى درباره اجراى عدالت در همه موارد بدون استثناء ذكر مى كند و به تمام افراد با ايمان فرمان ميدهد كه قيام به عدالت كنند.
(يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط).
بايد توجه داشت كه قوامين جمع قوام

((صيغه مبالغه )) به معنى ((بسيار قيام كننده ))است ،

يعنى بايد در هر حال و در هر كار و در هر عصر و زمان قيام به عدالت كنيد كه اين عمل خلق و خوى شما شود، و انحراف از آن بر خلاف طبع و روح شما گردد.
تعبير به ((قيام ))

در اينجا ممكن است به خاطر آن باشد كه انسان براى انجام كارها معمولا بايد بپاخيزد، و به دنبال آنها برود، بنابراين ((قيام )) به كار كنايه از تصميم و عزم راسخ و اقدام جدى درباره آن است اگر چه آن كار همانند حكم قاضى احتياج به قيام و حركتى نداشته باشد، و نيز ممكن است تعبير به قيام از اين نظر باشد كه قائم معمولا به چيزى ميگويند كه عمود بر زمين بوده باشد و كمترين ميل و انحرافى به هيچ طرف نداشته باشد، يعنى بايد آنچنان عدالت را اجرا كنيد كه كمترين انحرافى به هيچ طرف پيدا نكند.
سپس براى تاكيد مطلب مساله شهادت را عنوان كرده ، ميفرمايد: ((به خصوص در مورد شهادت بايد همه ملاحظات را كنار بگذاريد و فقط به خاطر خدا شهادت به حق دهيد، اگر چه به زيان شخص شما يا پدر و مادر و يا نزديكان تمام شود)).
(شهداء لله و لو على انفسكم او الوالدين و الاقربين ).
اين موضوع در همه اجتماعات و مخصوصا در اجتماعات جاهلى وجود داشته و دارد كه معمولا در شهادت دادن ، مقياس راحب و بغضها و چگونگى ارتباط اشخاص با شهادت دهنده قرار مى دهند اما حق و عدالت براى آنها مطرح نيست ، مخصوصا از حديثى كه از ابن عباس ‍ نقل شده استفاده ميشود كه افراد تازه مسلمان حتى بعد از ورود به مدينه به خاطر ملاحظات خويشاوندى از اداى شهادتهائى كه به ضرر بستگانشان ميشد خوددارى ميكردند، آيه فوق
نازل شد و در اين زمينه به آنها هشدار دارد.
ولى - همانطور كه آيه اشاره ميكند - اين كار با روح ايمان سازگار نيست ، مؤ من واقعى كسى است كه در برابر حق و عدالت ، هيچگونه ملاحظهاى نداشته باشد و حتى منافع خويش و بستگان خويش را به خاطر اجراى آن ناديده بگيرد.
ضمنا از اين جمله استفاده ميشود كه بستگان مى توانند با حفظ اصول عدالت به سود يا به زيان يكديگر شهادت دهند (مگر اينكه قرائن اتهام بطرفدارى و اعمال تعصب در كار بوده باشد).
سپس به قسمت ديگرى از عوامل انحراف از اصل عدالت اشاره كرده ميفرمايد: ((نه ملاحظه ثروت ثروتمندان بايد مانع شهادت به حق گردد و نه عواطف ناشى از ملاحظه فقر فقيران ، زيرا اگر آن كس كه شهادت به حق به زيان او تمام ميشود، ثروتمند يا فقير باشد، خداوند نسبت به حال آنها آگاهتر است ، نه صاحبان زر و زور ميتوانند در برابر حمايت پروردگار، زيانى به شاهدان بر حق برسانند، و نه فقير با اجراى عدالت گرسنه مى ماند)).
(ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولى بهما).


باز براى تاكيد دستور مى دهد كه ((از هواى و هوس پيروى نكنيد تا مانعى در راه اجراى عدالت ايجاد گردد)).
(فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا)
و از اين جمله به خوبى استفاده ميشود كه سرچشمه مظالم و ستمها، هواپرستى است و اگر اجتماعى هواپرست نباشد، ظلم و ستم در آن راه نخواهد داشت !
بار ديگر به خاطر اهميتى كه موضوع اجراى عدالت دارد، روى اين دستور تكيه كرده ميفرمايد:

((اگر مانع رسيدن حق به حقدار شويد و يا حق را تحريف نمائيد و يا پس از آشكار شدن حق از آن اعراض كنيد، خداوند از اعمال شما آگاه است )).
(و ان تلووا 

او تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيرا).
در حقيقت جمله ان تلووا اشاره به تحريف حق و تغيير آن است ، در حالى كه جمله تعرضوا اشاره به خوددارى كردن از حكم به حق ميباشد و اين همان چيزى است كه در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است .
جالب توجه اينكه در ذيل آيه تعبير به خبير شده است نه عليم ، زيرا خبير معمولا به كسى ميگويند كه از جزئيات و ريزهكاريهاى يك موضوع آگاه است ، اشاره به اينكه خداوند كوچكترين انحراف شما را از حق و عدالت به هر بهانه و دستاويزى كه باشد حتى در آنجا كه لباس ‍ حق بجانب بر آن مى پوشانيد ميداند و كيفر آن را خواهد داد!
آيه فوق توجه فوق العاده اسلام را به مساله عدالت اجتماعى در هر شكل و هر صورت كاملا روشن ميسازد و انواع تاءكيداتى كه در اين چند جمله بكار رفته است نشان ميدهد كه اسلام تا چه اندازه در اين مساله مهم انسانى و اجتماعى ، حساسيت دارد، اگر چه با نهايت تاسف ميان عمل مسلمانان ، و اين دستور عالى اسلامى ، فاصله از زمين تا آسمان است !، و همين يكى از اسرار عقب ماندگى آنها است .


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

وَٱعْبُدُوا۟ ٱللَّهَ وَلَا تُشْرِكُوا۟ بِهِۦ شَيْـًۭٔا ۖ

وَبِٱلْوَٰلِدَيْنِ إِحْسَٰنًۭا

وَبِذِى ٱلْقُرْبَىٰ وَٱلْيَتَٰمَىٰ وَٱلْمَسَٰكِينِ

وَٱلْجَارِ ذِى ٱلْقُرْبَىٰ وَٱلْجَارِ ٱلْجُنُبِ

وَٱلصَّاحِبِ بِٱلْجَنۢبِ وَٱبْنِ ٱلسَّبِيلِ

وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَٰنُكُمْ ۗ

إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالًۭا فَخُورًا (۳۶نساء)

اين آيه، از حقّ خدا «واعبدوااللَّه»

تا حقّ بردگان «ملكت ايمانكم»

را بيان كرده و اين نشانه‏ى جامعيّت اسلام است.
«الجار ذى‏القربى والجار الجنب»،

شامل همسايه‏ى فاميل و غير فاميل،

هم عقيده و غير هم عقيده نيز مى‏شود.

به گفته‏ى روايات تا چهل خانه از هر طرف، همسايه‏اند.

يعنى در مناطق كوچك، همه همسايه‏اند.
«الصاحب بالجنب»، شامل رفقاى دائمى يا موقّت،

رفقاى سفر، يا آنان كه به اميد نفعى سراغ انسان مى‏آيند، مى‏شود.
«ابن‏السبيل»،

ممكن است در وطن خود متمكن باشد و ما شناختى از او و بستگانش نداشته باشيم، فقط بدانيم كه درمانده‏ى در سفر و فرزند راه است كه بايد مورد حمايت قرار گيرد.
«مختال»،

كسى است كه در دنياى خيال،

خود را بزرگ مى‏پندارد و تكبر مى‏كند.

اگر به اسب هم «خيل» مى‏گويند چون متكبّرانه راه مى‏رود.
احسان به پدر و مادر، شامل محبّت، خدمت، كمك مالى، علمى، عاطفى و م با آنان مى‏شود.
شرط احسان به والدين خوب بودن آنان نيست، ولى اطاعت از والدين در صورتى است كه آنان به امرى بر خلاف رضاى خدا فرمان ندهند.
امام صادق‏عليه السلام فرمودند: پيامبرصلى الله عليه وآله و على‏عليه السلام پدران اين امّت هستند، زيرا در قرآن آمده: «اعبدوا اللّه. و بالوالدين احساناً»
1- تنها عبادت خدا كافى نيست،

دورى از هرگونه شرك و ريا لازم است.

«واعبدوا اللَّه ولاتشركوا.»
2- نيكى به پدر و مادر، در كنار بندگى خدا وتوحيد مطرح است. «واعبدوااللَّه. و بالوالدين احسانا»
3- خداپرست واقعى بايد نسبت به بستگان، محرومان و همسايگان خود، متعهّد و مسئول باشد.

«اعبدوااللَّه. ذى القربى و اليتامى»
4- همسايگان دور نيز بر انسان حقّ دارند. «الجار الجنب»
5 - در احسان كردن به اولويّت‏ها توجّه كنيد. نام والدين قبل از بستگان و نام آنان قبل از يتيمان آمده است.
6- بى‏توجّهى به والدين و بستگان و يتيمان و محرومان جامعه، نشانه‏ى تكبّر و فخر ى است.

«ان اللّه لايحبّ من كان مختالاً فخوراً»
7- احسان، بايد همراه با تواضع باشد.

در ابتداى آيه سفارش به احسان شده و در پايان از تكبّر نهى نموده است. «لايحبّ كلّ مختال»

هرکه گردد خاکسار خلق والا می شود

قطره از افتادگی واصل به دریا می شود


موضوعات مرتبط: احسان به والدین وخویشاوندان


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

يَسْـَٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ ۖ

قُلْ مَآ أَنفَقْتُم مِّنْ خَيْرٍۢ فَلِلْوَٰلِدَيْنِ

وَٱلْأَقْرَبِينَ وَٱلْيَتَٰمَىٰ وَٱلْمَسَٰكِينِ وَٱبْنِ ٱلسَّبِيلِ ۗ

وَمَا تَفْعَلُوا۟ مِنْ خَيْرٍۢ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِيمٌۭ( ۲۱۵ بقره)

((عمرو بن جموح ))

پير مردى بزرگ و ثروتمند بود به پيامبر عرض كرد:

از چه چيز صدقه بدهم و به چه كسانى ؟
آيه فوق نازل شد و به او پاسخ گفت .
از چه چيز بايد انفاق كرد؟
در قرآن مجيد آيات فراوانى -

مخصوصا در سوره بقره -

درباره انفاق و بخشش در راه خدا آمده است و براى اين كار پاداشها و فضيلتهاى بزرگى ذكر شده همين امر سبب مى شد كه درباره جزئيات اين كار از پيامبر سؤ ال كنند و بدانند از چه چيزهائى و در مورد چه كسانى انفاق كنند؟
لذا در آيه مورد بحث مى فرمايد:

((از تو سؤ ال مى كنند چه چيز را انفاق كنند))

(يسئلونك ما ذا ينفقون ).
سپس مى افزايد

بگو هر خير و نيكى

(و هرگونه سرمايه سودمند مادى و معنوى )

كه انفاق مى كنيد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه بايد باشد

(قل ما انفقتم من خير فللوالدين

و الاقربين و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ).
مسلما ذكر اين پنج طايفه به عنوان بيان مصداقهاى

روشن است وگرنه منحصر به آنها نمى باشد بنابراين پاسخ آنها در حقيقت اين است كه هم اشيائى كه از آن انفاق مى كنند دايره وسيعى دارد و هم كسانى كه به آنها انفاق مى شود.
در مورد اول با ذكر كلمه ((خير)) كه هر نوع كار و مال و سرمايه مفيدى را شامل مى شود پاسخ كامل و جامعى به سؤ ال آنها داده شده و حتى امور معنوى همچون علم را نيز در بر مى گيرد، هر چند مصداق مهم آن در مورد انفاق ، اموال است .
و در مورد دوم در عين گسترده بودن مورد انفاق اولويتها نيز بيان شده است مسلما پدر و مادر و سپس نزديكان نيازمند در اين مساءله اولويت دارند و بعد از آنها يتيمان و سپس نيازمندان و حتى كسانى را كه ذاتا فقير نيستند ولى بر اثر حادثه اى مثل تمام شدن مخارج در سفر نيازمند شده اند شامل مى شود.
در پايان آيه مى فرمايد: ((و هر كار خيرى انجام مى دهيد خداوند از آن آگاه است )) (و ما تفعلوا من خير فان الله به عليم ).
لزومى ندارد تظاهر كنيد، و مردم را از كار خويش آگاه سازيد، چه بهتر كه براى اخلاص بيشتر انفاقهاى خود را، پنهان سازيد، زيرا كسى كه پاداش مى دهد از همه چيز با خبر است ، و كسى كه جزا به دست اوست حساب همه نزد اوست .
جمله ((و ما تفعلوا من خير)) معنى وسيعى دارد كه تمام اعمال خير را شامل مى شود نه تنها انفاق در راه خدا كه هر كار نيكى را خداوند مى داند، مى بيند و پاداش خير مى دهد.
هماهنگى سؤ ال و جواب در آيه
بعضى تصور كرده اند كه سؤ ال كنندگان در اين آيه ، از اشيائى كه انفاق بايد كرد، پرسش كرده اند، ولى جواب از مصارف و كسانى كه مورد انفاق قرار مى گيرند داده شده ، و اين به خاطر اين است كه شناخت مورد، مهمتر بوده است . ولى اين يك اشتباه است زيرا قرآن هم پاسخ از سؤ ال آنها داده و هم موارد انفاق را روشن ساخته است و اين از فنون فصاحت است كه هم پاسخ سؤ ال داده شود و هم به مساءله مهم ديگرى كه مورد نياز بوده اشاره شود.به هر حال جمله

((ما انفقتم من خير))

(آنچه از نيكيها انفاق مى كنيد) مى گويد: انفاق از هر موضوع خوبى مى تواند باشد، و تمام نيكيها را شامل مى شود، خواه از اموال باشد يا خدمات ، از موضوعات مادى باشد يا معنوى .
در ضمن تعبير((خير))

آن هم به صورت مطلق ، نشان مى دهد كه مال و ثروت ذاتا چيز بدى نيست ، بلكه يكى از بهترين وسايل خير است ، مشروط به اينكه به نيكى از آن بهره گيرى شود.
و نيز تعبير به ((خير)) ممكن است به اين نكته هم اشاره داشته باشد كه انفاقها بايد از هرگونه منت و آزار و كارهايى كه حيثيت اشخاص مورد انفاق را مخدوش مى كند، بركنار باشد به طورى كه بتوان به عنوان خير مطلق از آن ياد كرد

مثال

هرچه خوری به تن رسد

هرچه دَهی به روح رسد

هرچه نَهی به کَس رسد


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَٰقَ بَنِىٓ إِسْرَٰٓءِيلَ

لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ وَبِٱلْوَٰلِدَيْنِ إِحْسَانًۭا

وَذِى ٱلْقُرْبَىٰ وَٱلْيَتَٰمَىٰ وَٱلْمَسَٰكِينِ

وَقُولُوا۟ لِلنَّاسِ حُسْنًۭا

وَأَقِيمُوا۟ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُوا۟ ٱلزَّكَوٰةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ

إِلَّا قَلِيلًۭا مِّنكُمْ وَأَنتُم مُّعْرِضُونَ( ۸۳بقره)

پيمانشكنان !
در آيات گذشته نامى از پيمان بنى اسرائيل به ميان آمد،

ولى دراين باره تفصيلى ذكر نشد، در آيات مورد بحث ،

خداوند موادى از اين پيمان را يادآور شده است ،

بيشتر اين مواد يا همه آنها از امورى است كه مى بايست آن را جزء اصول و قوانين ثابت اديان الهى دانست ،

چرا كه در همه اديان آسمانى اين پيمانها و دستورات به نحوى وجود دارد.
در اين آيات ،

قرآن مجيد يهود را شديدا مورد سرزنش قرار مى دهد كه چرا اين پيمانها را شكستند؟

و آنها را در برابر اين نقض پيمان به رسوائى در اين جهان و كيفر شديد در آن جهان تهديد مى كند.
در اين پيمان كه بنى اسرائيل خود شاهد آن بودند و به آن اقرار كردند اين مطالب آمده است :
1 - توحيد و پرستش خداوند يگانه ،

چنانكه نخستين آيه مى گويد:

بياد آوريد زمانى را كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم جز الله (خداوند يگانه را پرستش نكنيد،

(و در برابر هيچ بتى سر تعظيم فرود نياوريد)

(و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله )


2 ((و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد)) (و بالوالدين احسانا)


3 ((نسبت به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان نيز به نيكى رفتار نمائيد)) (و ذى القربى و اليتامى و المساكين )


4 ((و با سخنان نيكو با مردم سخن گوئيد))

(و قولوا للناس حسنا).


5 ((نماز را بر پا داريد)) (و در همه حال به خدا توجه داشته باشيد) (و اقيموا الصلوة )


6 ((در اداى زكات و حق محرومان ، كوتاهى روا مداريد))

(و آتوا الزكاة )


((اما شما جز گروه اندكى سرپيچى كرديد، و از وفاى به پيمان خود، رويگردان شديد))

(ثم توليتم الا قليلا منكم و انتم معرضون ).


7 و به ياد آريد هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم خون يكديگر را نريزيد (و اذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم ).


8 ((يكديگر را از خانه ها و كاشانه هاى خود بيرون نكنيد)

) (و لا تخرجون انفسكم من دياركم ).


9 چنانچه كسى در ضمن جنگ از شما اسير شد، همه براى آزادى او كمك كنيد، فديه دهيد و او را آزاد سازيد (اين ماده از پيمان از جمله افتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض ‍ كه بعدا خواهد آمد استفاده مى شود).


((شما به همه اين مواد اقرار كرديد و بر اين پيمان گواه بوديد)) (ثم اقررتم و انتم تشهدون ).


ولى شما بسيارى از مواد اين ميثاق الهى را زير پا گذاشتيد ((شما همانها بوديد كه يكديگر را به قتل مى رسانديد و جمعى از خود را از سرزمينشان آواره مى كرديد))

(ثم انتم هؤ لاء تقتلون انفسكم

و تخرجون فريقا منكم من ديارهم ).


((و در انجام اين گناه و به يكديگر كمك مى كنيد)) (تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان ).


اينها همه بر ضد پيمانى بود كه با خدا بسته بوديد.
((ولى در اين ميان هنگامى كه بعضى از آنها به صورت اسيران نزد شما بيايند فديه مى دهيد و آنها را آزاد مى سازيد))

(و ان ياتوكم اسارى تفادوهم ).


در حالى كه بيرون ساختن آنها از خانه و كاشانه شان از آغاز بر شما حرام بود (و هو محرم عليكم اخراجهم ).


و عجب اينكه شما در دادن فدا و آزاد ساختن اسيران به حكم تورات و پيمان الهى استناد مى كنيد آيا به بعضى از دستورات كتاب الهى ايمان مى آوريد و نسبت به بعضى كافر مى شويد ؟! (افتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض ).


((جزاى كسى از شما كه چنين تبعيضى را در مورد احكام الهى روا دارد چيزى جز رسوائى در زندگى اين دنيا نخواهد بود))

(فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوة الدنيا). <150>
((و در روز رستاخيز به اشد عذاب باز مى گردند)) (و يوم القيامة يردون الى اشد العذاب ).


((و خداوند از اعمال شما غافل نيست )) (و ما الله بغافل عما تعملون ).


و همه آن را دقيقا احصا كرده و بر طبق آن شما را در دادگاه عدل خود محاكمه مى كند.


آخرين آيه مورد بحث در حقيقت انگيزه اصلى اين اعمال ضد و نقيض را بيان كرده مى گويد: آنها كسانى هستند كه زندگى دنيا را به قيمت از دست دادن آخرت خريدارى كردند (اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة ).


و به همين دليل عذاب آنها تخفيف داده نمى شود و كسى آنها را يارى نخواهد كرد (فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون ).
1- بيان تاريخى آيات
به طورى كه بسيارى از مفسران نقل كرده اند طايفه

((بنى قريظه )) و ((بنى نضير))

كه هر دو از طوائف يهود بودند 

و با هم قرابت نزديك داشتند به خاطر منافع دنيا با يكديگر به مخالفت برخاستند،

((بنى نضير)) به طايفه ((خزرج ))

كه از مشركان مدينه بود پيوستند و ((بنى قريظه ))

به طايفه ((اوس ))

و در جنگهائى كه ميان آن دو قبيله روى مى داد هر يك از اينها طايفه هم پيمان خود را كمك مى كرد، و از طايفه ديگر مى كشت ، اما هنگامى كه آتش جنگ فرو مى نشست ، همه يهود جمع مى شدند و دست به دست هم مى دادند تا از طريق پرداختن فديه ، اسيران خود را آزاد كنند، و در اين عمل استناد به حكم و قانون تورات مى كردند

(در حالى كه اولا اوس و خزرج هر دو مشرك بودند و كمك به آنها جايز نبود و ثانيا همان قانونى كه دستور فدا را داده بود، دستور خوددارى از قتل را نيز صادر كرده بود).
و يهود همانند اقوام لجوج و نادان ديگر از اين اعمال ضد و نقيض فراوان داشتند:


2- تبعيض در احكام خدا و انگيزه آن
گفتيم قرآن مجيد يهود را در برابر اعمال ضد و نقيض و تبعيضشان در ميان احكام خدا شديدا مورد سرزنش قرار داده و به اشد مجازات تهديد مى كند، به خصوص اينكه آنها احكام كوچكتر را عمل مى كردند اما در برابر احكام مهمتر يعنى قانون تحريم ريختن خون يكديگر و آواره ساختن هم مذهبان از خانه و ديارشان ، مخالفت مى كردند.
در حقيقت آنها تنها براى دستوراتى ارج و بها قائل بودند كه از نظر زندگى دنيا به نفعشان بود، آنجا كه منافعشان اقتضا مى كرد خون يكديگر را مى ريختند اما چون احتمال اسارت براى همگى وجود داشت به منظور نجات از اسارت احتمالى آينده از دادن فديه براى آزاد ساختن اسيران مضايقه نداشتند.
اصولا عمل كردن به دستوراتى كه به سود انسان است نشانه اطاعت از فرمان خدا محسوب نمى شود، زيرا انگيزه آن فرمان خدا نبوده بلكه حفظ منافع شخصى بوده است ، زمانى فرمانبردار از عاصى و گنهكار شناخته مى شود كه عمل به دستورى بر خلاف منافع شخصى باشد، آنها كه از چنين قانونى پيروى كنند، مؤ منان راستين هستند و آنها كه تبعيض كنند سركشان واقعى مى باشند، بنابر اين تبعيض در اجراى قوانين نشانه روح تمرد و احيانا عدم ايمان است .
و به تعبير ديگر اثر ايمان و تسليم ، آنجا ظاهر مى شود كه قانونى بر ضد منافع شخصى انسان باشد و آنرا محترم بشمرد، و گرنه عمل به دستورات الهى در آنجا كه حافظ منافع انسان است نه افتخار است و نه نشانه ايمان ، و لذا هميشه مؤ منان را از منافقان از اين طريق مى توان شناخت ، مؤ منان در برابر همه قوانين الهى تسليمند و منافقان طرفدار تبعيض .
و همانطور كه قرآن مى گويد: نتيجه اين عمل ، رسوائى و ذلت و بدبختى است ، ملتى كه جز به جنبه هاى مادى دين آن هم فقط از دريچه منافع شخصى و خصوصى ، نمى انديشد دير يا زود در چنگال ملتى قوى پنجه اسير مى گردد، از اوج عزت به زير مى آيد و در جوامع انسانى رسوا مى گردد.
اين از نظر دنيا و اما از نظر آخرت همانگونه كه قرآن مى گويد شديدترين مجازات در انتظار اين گونه تبعيض گران است .
البته اين قانون مخصوص بنى اسرائيل نبوده براى همگان و براى ما مسلمانان امروز نيز ثابت است ، و چه بسيارند تبعيض گران ، و چه بدبخت و رسوايند اين گروه ؟!
3- برنامهاى براى زنده ماندن ملتها
اين آيات اگر چه درباره بنى اسرائيل نازل شده ولى يك سلسله قوانين كلى براى همه ملل دنيا در بر دارد، عوامل زنده ماندن و بقاء و سرفرازى ملتها و رمز شكست آنان را يادآور مى شود .
از ديدگاه قرآن برقرارى و سر بلندى ملتها در صورتى است كه خود را به بزرگترين نيروها و قدرتها متكى سازند، و در همه حال از او مدد بگيرند به قدرتى تكيه كنند كه فنا و زوال در او راه ندارد، و تنها در برابر او سر تعظيم فرود آورند، كه اگر چنين كنند از هيچكس ترس و وحشتى نخواهد داشت و پيدا است كه چنين مبدئى جز آفريدگار بزرگ نمى تواند باشد، آرى اين تكيه گاه خداوند است (لا تعبدون الا الله ).
و از طرف ديگر براى بقاء و جاويدان ماندن ملتها همبستگى خاصى بين افراد آنها لازم است ، اين عمل در صورتى امكان دارد كه هر كس نسبت به پدر و مادر خود كه شعاع بستگى آنها نسبت به وى نزديكتر است ، و در مرحله بعد نسبت به خويشاوندان و بعد از آنها نسبت به تمام افراد اجتماع نيكى بخرج دهد تا همه بال و پر يكديگر باشند مخصوصا افراد ضعيف را تحت حمايت قرار دهند تا در دامان دشمن نيفتند (و بالوالدين احسانا و ذى القربى . و قولوا للناس حسنا).
تقويت بنيه مالى هر ملت و از بين بردن فاصله طبقاتى نيز در زنده نگاه داشتن روح آن ملت سهم فراوانى دارد كه يك ركن آن پرداختن زكاة است (و آتوا الزكاة ).
اينها از يك سو، و از سوى ديگر رمز شكست و فناى ملتها در بهم خوردن اين همبستگى و پديد آمدن كشمكشها و جنگهاى داخلى ميداند، ملتى كه در برابر
هم صف آرائى كنند و سنگ تفرقه در ميان شان انداخته شود و بجاى كمك بيكديگر بجان هم بيفتند و در پى تصرف اموال و سرزمينهاى هم بر آيند و براى ريختن خون يكديگر آستينها را بالا زنند و هر دسته براى آواره ساختن و تصرف اموال ديگرى قد برافرازد دير يا زود نابود مى گردند كشورشان ويران مى گردد و خود بيچاره و بدبخت خواهند شد ( لا تسفكون دمائكم و لا تخرجون انفسكم من دياركم .).
و بالاخره يكى ديگر از عوامل سقوط ملتها همان تبعيض در اجراى قوانين است كه هر قانونى حافظ منافع شخصيشان باشد اجرا كنند و آنچه به سود جامعه است فراموش نمايند (ا فتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض ).
و اين است علل رشد و شكست ملتها از ديدگاه قرآن .

بازبانی خوش نصیحت کن که گردد بااثر

چون که تاثیر سخن با مهربانی بهتراست

 


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

دركات و درجات انسانى

درجات اشاره به صعود انسان دارد،

 انسان كه بالا مى رود درجات را مى پيمايد.

دركات در مقابل درجات است كه به سقوط و هبوط انسان اشاره دارد،

انسان كه پايين مى آيد دركات را طى مى كند، لذا جهنم را دركات است .

 خداوند سبحان ، انسان را كه در قرآن بالا مى برد

 درجات تعبير مى كند والذين اوتوا العلم درجات

 هم درجات عندالله  و اولئك لهم الدرجات العلى  و فرمود:

 ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

نامحدود بودند ظرفيت آدمى

امير المؤ منين على (ع ) فرمود: كل وعاء يضيق بما جعل فيه ، الا وعاء العلم فانه يتسع به ؛ يعنى هر ظرف به آنچه كه در او نهاده شد، گنجايش او تنگ مى شود، مگر ظرف علم كه گنجايش او بيشتر مى گردد. هر يك از ظرف هاى جسمانى را حد معينى است كه گنجايش آنها را تحديد مى كند، مثلا پيمانه ها و بركه ها و درياچه ها و درياها، هر يك را اندازه اى است كه بيش از آن اندازه آب را نمى پذيرند، به خلاف نفس ناطقه انسانى كه هر چه مظروف او كه آب حيات علوم و معارف است در او ريخته شود، سعه وجودى و ظرفيت ذاتى و گنجايش او بيشتر و براى فرا گرفتن حقايق بيشتر آماده تر مى شود. (407)


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)


بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

 كلمات قصار على (ع ) در معرفت نفس

1- بزرگ ترين نادانى ، نادانى انسان در كار نفس خودش است .

 2- بزرگ ترين دانش ، خود شناسى است .

 3- برترين خرد، شناسايى آدمى به نفس خود است ؛

 پس هر كه خود را شناخت باخرد است ،

 و آنكه خود را نشناخت گمراه است .

 4- زيرك كسى است كه خود را شناخت و كارهايش را خالص گردانيد.

 5- عارف كسى است كه نفس خود را شناخت و آن را آزاد كرد

و از هر چه كه دورش مى كند پاك گردانيد.

 6- معرفت نفس نافع ترين دو معرفت است

(معرفت آفاق و معرفت انفس ، سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم .

 7- در شگفتم از كسى كه گمشده خود را مى جويد و خودش را گم كرده و نمى جويد!

8- غايت معرفت اين است كه آدمى خود را بشناسد.

 9- كسى كه از خود آگاهى ندارد، چگونه از ديگرى آگاهى مى يابد؟

10 آنكه خود را شناخت ، به نهايت هر آگاهى و دانش رسيد

11- هر كه نفس خود را شناخت با آن مجاهده مى كند،

 و آنكه نشناخت آن را مهمل مى گذارد.

 12- خود شناسى ، سودمندترين شناسايى هاست .

13- آن كس كه به خود شناسى دست يافت به رستگارى بزرگ رسيده است .

 هر كس خود را شناخت پروردگارش را شناخت .

14- هر كس خود را شناخت پروردگارش را شناخت .

 15- در شگفتم از كسى كه جاهل به خود است ،

چگونه مى خواهد عارف به ربش شود.


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

نماز رفع عُسْرت و سختى

از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه چون دشوار

 شود بر تو كارى دو ركعت نماز بگذار وقت زوال بخوان

 در ركعت اوّل فاتحه و قُلْ هُوَاللَّهُ وَ اِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً

تا وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزيزاً و در ركعت دوّم فاتحه

و قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَد وَ اَلَمْ نَشْرَحْ و اين نماز به تجربه رسيده است .


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

نماز فرزند براى پدر و مادر

دو ركعت است در ركعت اوّل فاتحه و ده مرتبه :

رَبِّ اغْفِرْلى وَ لِوالِدَىَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ

پروردگارا بيامرز مرا و پدر و مادرم و ديگر مؤ منان

 را در روزى كه حساب برپا شود

و در ركعت دوّم فاتحه و ده مرتبه :

رَبِّ اغْفِرْلى وَ لِوالِدَىَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ

پروردگارا بيامرز مرا و پدر و مادرم و

هركه در حال ايمان به خانه من درآيد و هر مرد مؤ من و زن با ايمانى را

و چون سلام دهد ده مرتبه بگويد:

رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانى صَغيراً

پروردگارا ترحم كن بر ايشان چنانچه پروريدند مرا در كودكى


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

دعاء براى آمرزش گناهان و دفع بليات

و در بلدالا مين از حضرت رسول صلى الله عليه و آله

 روايت كرده است كه هر كه هر روز ده مرتبه بگويد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

 لاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ

بنام خداى بخشاينده مهربان جنبش

و نيرويى نيست جز بوسيله خداى والاى بزرگ

از گناهان بيرون آيد مانند روزى كه از مادر متولّد شده

 و خدا دفع كند از او هفتاد نوع بلا را كه از جمله آنها

 ديوانگى و خوره و پيسى و فالج بوده باشد و حق تعالى

 هفتاد هزار ملك موكّل گرداند كه براى او استغفار نمايند
 
و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هر كه

 هر روز صد مرتبه بگويد ((لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ))

 تنگدستى و فقر او را درنيابد و هر كه هر روز صد مرتبه بگويد:

سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُلِلَّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللَّهُ وَاللَّهُ اَكْبَرُ

منزه است خدا و ستايش از آن او است و معبودى جز او نيست و خدا بزرگتر است

حرام گرداند


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ
به پيري چون رسد انسان دگربرنا نمي گردد
قد سروي اگرخم شد دگر رعنا نمي گردد
مده بي هوده از کف گوهر نقد جواني را
که اين در گران قيمت دگر پيدا نمي گردد
مخور هرگز فريب زرق وبرق مال دنيارا
که شيرين کام کس با گفتن حلوا نمي گردد
لياقت بايد انسان راکه گردد منجي مردم
هرآن فردي به کف گيردعصا موسي نمي گردد
من از حسن خدادادي که يوسف داشت دانستم
به آرايش رخ زشت کسي زيبا نمي گردد
علي يک عمر با ا فتا دگان بنشست تا گويد
ازاين بالا نشستن ها کسي والا نمي گردد
==================
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ
بيا تا قدريکديگربدانيم
که  تا ناگه زيکديگرنما نيم
چه آمد برسراقوام وخويشان
که گرديد جمعشان اينطورپريشان
چرا خواهرزخواهرميگريزد
برادر با برادر مي ستيزد
چرا دختر زمادرننگ دارد
پدر بابچه  هايش  جنگ دارد
نه پولدار را زپولش لذتي هست
نه نا داررا به جايي عزتي هست
به خود آييد عزيزان راه کج شد
ازاينرو زندگاني ها فلج شد
چومردم راعوض شد زندگاني
شده اين زدگاني زنده ماني
به ظاهرخانه ها مان  کاخ شاه است
درونش يک جهان اندوه وآه است
دروديوارهاش کاشي و سنگ است
ولي هرخانه يک ميدان جنگ است
تمام خيرو برکتها ورافتاد
طبيعت  باهمه مردم  درافتاد
دگرازبذل و بخشش هاخبرنيست
زانصاف ومروت ها اثرنيست
شده  ناياب  صفاو مهرباني
تعارف ها همه سردوزباني
عموجان  خاله جان ديگرنگوييم
براي مرگ هم درآرزوييم
يکي باسود پولهاي  نزولي
رود مکه به اميد قبولي
يکي از کربلاو شام گويد
براي فخربراقوام گويد
يکي نازد به ماشين و به باغش
يکي باد تکبر در دماغش
تمام کارها گشته ريايي
نجابت شدعوض بابي حيايي
بزرگترها ندارند احترامي
به محتا جان نداريم اهتمامي
کسي را باکسي  کاري نباشد
اگرکاري بودياري نباشد
نه درفکر حلال و نه حرامند
همه دارند ولي  نعمت زوالند
زبس حرص وطمع درسينه دارند
مدام باهم چودشمن کينه دارند
شرف را مثل کالا مي ند
برادر را  برادرها  بدوشند
هنوزبابا نمرده سردماغ است
سرميراث دعوا داغ  داغ  است
چنين مردم  دگر خيري نبينند
اگرقارون شوند  بازهم همينند
خلاصه دوستان دانيدچکاريم
همگي برخرشيطان سواريم
بيا ييد راه  ديگر پيش گيريم
سراغ  ازاصل  و ذات خويش گيريم
بياييد قدريکديگر بدانيم
غرورو کينه را از خود برانيم
بياييد دست يکديگربگيريم
ضمانت نيست تافردانميريم
======================
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ
عمر بگذشته ما باز نگردد هرگز
انتهايي است که آغا زنگردد هرگز
از گذرگاه جهان خلق جهان مي گذرند
زان همه رفته يکي بازنگردد هرگز
نکند وسوسه نفس اسردردل پاک
سنگ با آيينه دمساز نگرددهرگز
بنده همت آنم که چو مردان خدا
گرد بخل وحسد وآز نگردد هرگز
عا فيت گر طلبي طاعت حق بايد کرد
اين گره جز به عمل باز نگردد هرگز
=================
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ
(نشاط عمر)
حديث کودکي وخود پرستي
رها کن که آن خماري بود سستي
چو عمرازسي گذشت ويا که ازبيست
نمي شا يد دگر چون غا فلان زيست
نشاط عمر باشد تا چهل سال
چهل رفته فروريزد پرو بال
پس ازپنجاه نبا شد تندرستي
بصرکندي پذيرد پاي سستي
چوشصت آمدنشصت آمد پديدار
چو هفتاد آمد افتاد کارت از کار
به هشتادونود چون دررسيدي
بسا سختي که از دنيا کشيدي
از آن جا گربه صد منزل رساني
بود مرگي به صورت زندگاني
زپنبه شد بناگوشت کفن پوش
هنوز اين پنبه بيرون ناري ازگوش
جواني گفت پيري راچه تدبير
که يارازمن گريزد چون شوم پير
جوابش داد پير نغز گفتار
که در پيري تو خود بگريزي ازيار
===================
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ
هرکه چون گل به جهان ساده خوشرو باشد
دل  صاحب  نظران  شيفته  او  باشد
هم چوگل دست به دستش ببرند اهل نظز
هرکه خوش سيرت وخوش صحبت وخوش خو باشد
آدميت  به  سخن  داني فضل است وکمال
نه همين صورت و چشم و لب و  ابرو  باشد
گر تورا خصلت نيت  چه حاجت به بهشت
که  بهشت  تو همين  خصلت  نيکو باشد
تيز بين باش که درپيچ و خم کار جهان
نکته  ها ييست که  باريک  تر از  مو باشد
تا تو را قوت  بازوست  مکش  منت  خلق
منت ارمي کشي ان  به  که  زبازو  باشد
خوش  بيارام  به صحراي  قناعت  کانجا
زير  سر خار  مقيلان  چو  پر قو  باشد
چند آري  به  زبان  آنچه  تورا در دل  نيست
مرد بايد به جهان يک  دل و يک رو باشد
بد مکن اين همه  باخلق که در روز حساب
سنجش  نيک و بد ما به ترازو باشد
==================
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ
پنديات
اسباب  جهان  شمردني نيست
در خانه  قبر بردني نيست
بردار هرانچه  بردني  هست
بگذار هرانچه  بردني  نيست
===========
دشمن دوست  نمارا نتوان کرد تميز
شاخه رامرغ چه داند که قفس خواهد شد
===========
صورت نبست دردل ماکينه کسي
ايينه  هرچه بيند فراموش مي کند
===========
شد يقين ازقصه يوسف که ازاعجاز حسن
کف بريدن نيست مشکل دل بريدن مشکل است
==============
سبحه برکف توبه برلب دل پراز شوق گناه
معصيت  را خنده مي ايد ز استغفار ما
===============
پرتوعمر چراغيست که دربزم وجود
به نسيم مژه برهم زدني خاموش است
==================
آب طلب نکرده هميشه مراد نيست ‏
شايد بهانه ايست که قربانيت کنند ‏‏
يک نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست ‏
از نقطه اي بترس که شيطانيت کنند ‏
يوسف به اين در آمدن از چاه دل مبند ‏
اين بار مي برند که زندانيت کنند ‏
اي گل گمان مکن به شب جشن مي روي ‏
شايد به خاک مرده اي ارزانيت کنند ‏
==============
برسر کاري که درايي نخست
رخنه بيرون شدنش کن درست
تا نکني جاي  قدم  استوار
پاي  منه درطلب  هيچ  کار
===============
در بهاران  سرها پيدا  شود
هرچه خورده است اين زمين  رسوا شود
=============
سگي را لقمه اي هرگز فراموش
نگردد گرزني  صد نوبتش سنگ
وگر عمري  نوازي  سفله اي را
به کمتر چيزي ايد باتو در جنگ
===========
هرکس بد ما به خلق گويد ماسينه او نمي خراشيم
ما خوبي اوبه خلق گوييم تا هردو دروغ گفته باشيم
===========
درسفره عسل اگر که  باشد بهتر
شعر توغزل اگرکه باشد بهتر
اظهار محبت  علي اي دل من
همراه  عمل اگر که  باشد  بهتر
==================
بوي  پياز از دهن خوب روي
خوشترايد که گل ازدست زشت
0000000
اگرحنظل خوري ازدست خوش روي
به  از شيريني  دست  ترش  روي
==========
چو به گشتي طبيب  از خود ميازار
چراغ  از بهر تاريکي  نگهدار
===========
خرج  که از کيسه ميهمان  بود
حاتم  طائي  شدن  اسان  است
=============
هر که اول  بنگرد پايان  کار
اندر آخر او نگردد شرم  سار
========
هرکه آخربين بود او مومن است
هرکه آخور بين بود اوبي دين است
=============
پي مصلحت  مجلس  اراستند
نشستندو گفتدو برخواستند
=================
دست طمع چو پيش کسان مي کني دراز
پل بسته اي که بگذري ازابروي خويش
========
باران درلطافت طبعش خلاف نيست
در باغ  لاله رويد درشوره زارخس
==============
منت خداي راکه طاعتش موجب قرب است وبه شکراندرش مزيدنعمت
درهر نفس که فروميرود ممد حياط است و چوبرمي ايد مفرح زات
==============
تابه دنيا فکراسب و زين بود
بعد ازينت  مرکب  چوبين بود
===========
تواضع  زگردن فرازان نت
گدا گرتواضع کند خوي اوست
==============
هر وقت که سرت به درد آيدنالان شوي وسوي من آيي
چون درد سرت  شفا بدادم ياغي شوي و دگر نيايي
=================
هران کس همتش درخوروخواب است
به نزد عارفان  همچون  دواب  است
بود  اندر حقيقت  ارزش  او
همان چيزي که خارج گردد از او
===============
تنورشکم دم به دم تافتن
مصيبت بود روز نا يا فتن
==============
پيش حق يک ناله ازروي  نياز
به که عمري در سجودو درنماز
زور را بگزار زاري را بگير
رحم سوي زاري ايد اي فقير
=============
مزن  بي تامل  به گفتار دم
نکو گوي اگردير گويي چه غم


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ
من حسينم که جهان واله و حيران من است
ابر و باد و مه و خورشيد  به فرمان من است
جد من احمد مختار  قريشي نسب است
پدرم حيدر کرار امير عرب است
مادرم فاطمه خود خلقتتان را  سبب است
از ازل عشق خدا در رگ و در خون من است
آدم ار حضرت آدم شده مديون من است
من حسينم همه مصباح هداتم خوانند
انبياء ناجي و کشتي  نجاتم  خوانند
اولياء  شافع  يوم  عرصاتم  خوانند
شيعه مجنون من وعاشق و شيداي من است
حکم آزادي او بسته به امضاي من است
من حسينم مدني اصلم ومکي گهرم
درجاتم  متعا ليست علي را پسرم
جن و انس  و ملک و حور مرا مي خوانند
عرشيان  عشق مرا رمز بقا مي دانند
من حسينم که سماوات مرا مي طلبند
قدسيان در همه اوقات مرا  مي طلبند
عرشيان هم  به مباهات مرا  مي طلبند
خاکيان از پي حاجات مرا  مي طلبند
همه ارواح  همه اموات  مرا  مي طلبند
لحظه اي راکه دمد صور علم دست من است
دادگاهي که به پا هست قلم دست من است
حکم آزادي و تبعيد امم دست من است
هرکه شد اهل تولا به علي مي بخشم
هرکه بگريست به زهرا به علي مي بخشم
اولين مدرسه عشق که تأسيس شده
درس عشق علي و فاطمه تدريس شده
خاک آدم ز مي ساغر ما خيس شده
گل آدم چو سرشتند به  گاه ازلي
اولين کلمه که آموخت  علي  بود  علي
هرکه بگرفته جنون در اثر عشق من است
يوسف انگشت نما در گذر عشق من است
کربلا نقطه عطف سفر عشق من است
قلب من مرکز پاکيزه ترين احساس است
چه غم ازحادثه چون همسفرم عباس است
من حسينم هدفم حق و مرامم عا ليست
قدرت دشمن من ظاهري وپوشاليست
طبل بيداد گران  اموي  توخا ليست
من خودم يک تنه کار دو قشون خواهم کرد
کربلا را به خدا  دجله خون خواهم کرد
من حسينم  ضربان دل من يا زهراست
نقش ديوار ودر منزل من يا زهراست
باعث حل شدن  مشکل من يا زهراست
نام زهرا نه فقط  ذکر لب  حيدر بود
فاطمه  رشته  تسبيح  به پيغمبر بود
===================
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ
درحديث آمدکه خلاق مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
يک گروه را جمله عقل و علم جود
او فرشته است ونداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص هوا
نور مطلق زنده  از عشق خدا
يک  گروه  ديگر از دانش تهي
همچو حيوان از علف درفربهي
او نداند جزکه اصطبل و علف
ازشقاوت غافل است واز شرف
وان گروه  سومين  انسان  بود
از ملک نيمي و نيم حيوان بود
نيم  حيوان  مايل سفلي بود
نيم ديگر مايه  علوا بود
اين دولشکر در ستيزندو جدال
تا کدامين غالب آيند در قتال
عقل اگرغالب شود پس شد فزون
از ملائک  اين  بشر در آزمون
شهوت ارغالب شود پس کمتراست
از بهائم اين بشر کان ابتر است


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ
خواب ديدم خواب اينک مرده ام
خواب ديدم خسته و پژمرده ام
تا ميان قبر رفتم دل گرفت
قبرکن سنگ لحد را گل گرفت
بالش زير سرم ازسنگ بود
غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود
خسته بودم هيچ کس يارم نشد
زان ميان يک تن خريدارم نشد
هر که آمد پيش حرفي راند و رفت
سوره حمدي برايم خواند و رفت
نا گهان ازره رسيدند دو ملک
تيره شد در پيش چشمانم فلک
يک ملک گفتا بگو نام توچيست
آن  دگر فرياد زد رب توکيست
درميان عمر خود کن جستجو
کارهاي نيک وزشت خود بگو
ما که ماموران حي داوريم
نک تو را سوي جهنم ميبريم
ديگرآنجا عذرخواهي دير بود
دست و پايم بسته در زنجيربود
ناگهان درهاي رحمت بازشد
وانگهي اسرارحق آغازشد
مردي آمد از تبار آسمان
نور پيشا نيش فوق کهکشان
برسرش دستار سبزي بسته بود
نورحق درچهره اش تابيده بود
دو ملک سر را به زير اندا ختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حيرت داشتند اين زمزمه
آمده اين جا حسين فاطمه
سوي من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رويم خنده کرد
گفت آزادش کنيد اين بنده را
خانه آبادش کنيد اين بنده را
اينکه مي بينيد چنين تنها شده
کام او با تربت من واشده
نام من راز و نيازش بوده است
خاک من مهر نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش ميکشيد
پا در عزايم ميدويد
حرمت من را به دنيا پاس داشت
ارتباطي تنگ با عباس داشت
بارها لعن اميه کرده است
خويش را نذر رقيه کردهاست
اين زمان با اذن حي داورم
با خود او را نزد زهرا ميبرم
=====================
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ
با قلب  بشرمونس و دمساز حسين است
در خلوت دل محرم وهمراز حسين است
زهرا وعلي  هردو چودرياي گهربار
خلقت  صدف است و گهر راز حسين است
آن  عاشق  فرزانه و معشوق دو عالم
برطاق  فلک غلغله  انداز حسين است
هر آيتي ازجانب  حق معجزه اي  بود
آن  آيه که  دردم کند اعجاز حسين است
راهي  که  بشر را به سعادت  برساند
عشق است و دراين فاصله پل ساز حسين است
در راه  نگهداري  قرآن  محمد
سرباز فداکارو سرافراز حسين است
شاهي  که  زحرابن  يزيد از ره  اکرام
بگذشت و نمود  ان همه اعزاز حسين است
فطرس  که پرش  را شرر قهر خدا سوخت
باز آنکه  بدادش  پرو  پرواز  حسين است
ماهي  که  به هرکلبه تاريک  بتابد
شاهي  که به سائل نکند ناز حسين است
گر خلق  تورا از در خود جمله  برانند
آنکس  که  پناهت  بدهد  باز حسين است
اميد حسان  جان  جهان  رحمت  يزدان
باب  کرمش برهمه  کس باز حسين است
======================
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ
عقل چون باعشق آمد روبرو
هردو را آغاز شد اين گفتگو
عقل گفتا من ز تو بالا ترم
از همه بالا ترو والا ترم
چشمه هاي علم و حکمت از من است
راه توفيق و سعادت از من است
نوح راه بندگي از من گرفت
خضردرس زندگي ازمن گرفت
من به لقمان درس حکمت داده ام
من به يوسف تاج عزت داده ام
عشق آمد بي محابا در سخن
گفت نتواني شوي همراه من
من در اين دنيا قضايا ديده ام
خود عجايب ماجراها ديده ام
عقل آدم که بر او کردي مدد
گندمي او را زجنت دورکرد
آدمي عشق خدا گر داشتي
کي به دندان گندمي برداشتي
با خليل الله عشق آن مي کند
عشق آتش راگلستان مي کند
نوح حرف عشق با دل ميزند
زان سبب لنگر به ساحل ميزند
عشق ديدي کرد با موسي چها
شد عصا در دست موسي اژدها
عشق گفتار لب پيغمبراست
عشق را معراج هاي ديگراست
با علي در کعبه بودم که او بِدست
در ره معبود بت ها را شکست
با علي بودم که او خيبرگرفت
نعره الله اکبر سر گرفت
عشق چون در دل حسين را يار شد
کربلا خلوتگه اسرار شد
عشق پيکر مي دهد سر مي دهد
عشق يک شش ماهه اصغر مي دهد
عشق بود وآن وداع آخرين
بر حسين و صبر زينب آفرين
عقل مي گفتا حسينا کُند رو
عشق مي گفتا حسين جان تند رو
عقل مي گفتا اين سه ساله دخترت
عشق مي گفتا رو بسوي داورت
عقل مي گفتا پيش پايت آتش است
عشق مي گفتا هرچه پيش آيد خوش است
عشق را با عقل سنجيدن خطاست
عقل چون بي عشق باشد بي خداست
عشق باشد رمز و راز آدمي
عشق با خوشزاد دارد عالمي


بسم الله الرحمن الرحیم (صالحین)

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

mohajeratcompany تولد دوباره ایلیا چت|روم فارسی ایلیا|چت ایلیا:با 1200 انلاین روزمرگی های یک بانوی فیزیک‌خوان! سانیا دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. سایت اینترنتی دل